دیشب دیدمشون
بعد از 1سال
بدترین سال زندگیم
اودم خونه
خاطره ها بهم حمله کردن
نمی تونم تحمل کنم
1 لیوان آب که می خوام آتیش و باهاش خاموش کنم
بی فایدست
به یاد میارم
خوب . بد . خوب . بد ... نمی دونم
می خوام فراموششون کنم
چه جوری می تونم خودمو فراموش کنم
همه وجودم تسخیر شده
دیگه تو این دنیا نیستم
باغ – استخر – کوه – اردو – اتوبوس – پلیس – کلاس – نامه
نمی تونم تمرکز کنم
باید باهاشون کنار بیام
نمیتونم قبول کنم ولی دوسشون دارم
صدای زنگ موبایلمه
نمیدونم چند دقیقه داره زنگ می خوره
بالاخره ساکت می شه
دوباره زنگ می خوره ولی مهم نیست
یاد بیمارستان افتادم
خیلی دلم براش سوخت
دلم می خواست من جای اون بودم
به درد عادت دارم
ولی کاری از دستم بر نمیاد
میفهمم که چقدر ضعیفم
هیچ کاری از دستم بر نمیاد
باز داره یادم میاد
خودمو پشت در بسته می بینم
هر چی میرم بهش نمی رسم
دور میشه
دورتر و دور تر
دیگه نمی بینمش
دیگه هیچ چی نمی بینم
پ.ن: خاک موسیقی احساس تو را می شنود.
فقط خاک