یک خاطره تلخ و شیرین

جامی است که عقل آفرین می زندش. صد بوسه ز مهر بر جبین می زندش. این کوزه گر دهر چنین جام لطیف. می سازد و باز بر زمین می زندش.

یک خاطره تلخ و شیرین

جامی است که عقل آفرین می زندش. صد بوسه ز مهر بر جبین می زندش. این کوزه گر دهر چنین جام لطیف. می سازد و باز بر زمین می زندش.

خاطره

دیشب دیدمشون

بعد از 1سال

بدترین سال زندگیم

اودم خونه

  خاطره ها بهم حمله کردن

نمی تونم تحمل کنم

1 لیوان آب که می خوام آتیش و باهاش خاموش کنم

بی فایدست

به یاد میارم

خوب . بد . خوب . بد ... نمی دونم

 می خوام فراموششون کنم

 چه جوری می تونم خودمو فراموش کنم

همه وجودم تسخیر شده

دیگه تو این دنیا نیستم

باغ – استخر – کوه – اردو – اتوبوس – پلیس – کلاس – نامه  

نمی تونم تمرکز کنم

باید باهاشون کنار بیام

نمیتونم قبول کنم ولی دوسشون دارم

صدای زنگ موبایلمه

نمیدونم چند دقیقه داره زنگ می خوره

بالاخره ساکت می شه

دوباره زنگ می خوره ولی مهم نیست

یاد بیمارستان افتادم

خیلی دلم براش سوخت

دلم می خواست من جای اون بودم

به درد عادت دارم

ولی کاری از دستم بر نمیاد

میفهمم که چقدر ضعیفم

هیچ کاری از دستم بر نمیاد

باز داره یادم میاد

خودمو پشت در بسته می بینم

هر چی میرم بهش نمی رسم

دور میشه

دورتر و دور تر

دیگه نمی بینمش

دیگه هیچ چی نمی بینم


پ.ن: خاک موسیقی احساس تو را می شنود.

فقط خاک

نظرات 4 + ارسال نظر
مدی چهارشنبه 16 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:11 ب.ظ http://madikhanoom.blogfa.com

کاش روون تر مینوشتی تا ما هم بفهمیم جریان چیه
اما قشنگ بود
مرسی که رنگ فونتت رو هم روشنتر کردی

خواهش
اون موقع که نوشتم تو هوا بودم :دی

ندا پنج‌شنبه 17 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:49 ق.ظ http://eshge-30nema.blogfa.com/

سلام مرسی که سر زدی مطلب شما هم عالیه

آدرینا بانو پنج‌شنبه 17 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 05:48 ب.ظ

در بسته شده ...و من تنها صدای نفسهایم را می شنوم . دقت کن درست تو همین لحظه است که یک در دیگه در حال باز شدنه

آدرینا بانو جمعه 18 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 04:25 ب.ظ

به روزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد