یک خاطره تلخ و شیرین

جامی است که عقل آفرین می زندش. صد بوسه ز مهر بر جبین می زندش. این کوزه گر دهر چنین جام لطیف. می سازد و باز بر زمین می زندش.

یک خاطره تلخ و شیرین

جامی است که عقل آفرین می زندش. صد بوسه ز مهر بر جبین می زندش. این کوزه گر دهر چنین جام لطیف. می سازد و باز بر زمین می زندش.

گریه نکن

دلت تنگ است میدانم ، قلبت شکسته است می دانم ، زندگی
برایت عذاب است میدانم ، دوری برایت سخت است میدانم … اما
برای چند لحظه آرام بگیر عزیزم …
گریه نکن که اشکهایت حال و هوای مرا نیز بارانی می کند ، گریه
نکن که چشمهای من نیز به گریه خواهند افتاد … آرام باش عزیزم ،
دوای درد تو گریه نیست!
بیا و درد دلت را به من بگو تا آرام بگیری ، با گریه خودت را آرام نکن...!
با تنهایی باش اما اشک نریز ، درد دلت را به تنهایی بگو زمانی که
تنهایی!
گریه نکن که اشکهایت مرا نا آرام میکند .! گریه نکن چون گریه تو را
به فراسوی دلتنگی ها میکشاند ! گریه نکن که چشمهایم طاقت این
را ندارند که آن اشکهای پر از مهرت را بر روی گونه های نازنینت
ببینند ، و دستهایم طاقت این را ندارند که اشکهای چشمهایت را از
گونه هایت پاک کنند .! گریه نکن که من نیز مانند تو آشفته می شوم!
گریه نکن ، چون دوست ندارم آن چشمهای زیبایت را خیس ببینم!
حیف آن چشمهای زیبا و پر از عشقت نیست که از اشک ریختن
خیس و خسته شود؟
ای عزیزم ، ای زندگی ام ، ای عشقم ، اگر من تمام وجودت می
باشم ،اگر مرا دوست میداری و عاشق منی ، تنها یک چیز از تو
میخواهم که دوست دارم به آن عمل کنی و آن این است که دیگر
نبینم چشمهایت خیس و گریان باشند! زندگی ارزش این همه اشک
ریختن را ندارد ، آن اشکهای پر از مهرت را درون چشمهای زیبایت
نگه دار ، بگذار این اشکها در چشمانت آرام بگیرند … عزیزم گریه نکن
چون من از گریه هایت به گریه خواهم افتاد ! وقتی اشکهایت را
میبینم غم و غصه به سراغم می آید!
وقتی اشکهایت را میبینم حال و هوای غریبی به سراغم می آید !
وقتی اشکهایت را میبینم ، از زندگی ام خسته می شوم! وقتی
اشک میریزی دنیا نیز ماتم میگیرد ، پرندگان آوازی نمیخوانند ، بغض
آسمان گرفته می شود ، هوا ابری می شود و پرستوهای عاشق
خسته از پرواز !
گریه نکن عزیزم… آرام باش عزیزم، بگذار این اشکهای گذشته را از
گونه های نازنینت پاک کنم ، دستهایت رادر دستان من بگذار عزیزم،
سرت را بر روی شانه هایم بگذار عزیزم و درد و دلهایت را در گوشم
زمزمه کن عزیزم … من می شنوم بگو درد دلت را عزیزم!
با گریه خودت را خالی نکن عزیزم چون بغض گلویم را می گیرد ، با
گفتن درددلت به من خودت را خالی کن تا دل من نیز خالی شود!
میدانم وقتی این متن مرا میخوانی اشک از چشمانت سرازیر می
شود آری پس برای آخرین بار نیز گریه کن چون این درد دلی بود که
من نیز با چشمان خیس نوشتم ....

گریه نکن

گریه نکن

نظرات 3 + ارسال نظر
مدی سه‌شنبه 22 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 04:29 ب.ظ http://madikhanoom.blogfa.com

من با طرفدارای آلمان مشکل ندارم با بی ادبا مشکل دارم

شوخی کردم بابا
ولی اسپانیا سوراخه :دی

آدرینا بانو پنج‌شنبه 24 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:24 ب.ظ

یه وقتایی می شه که بند نمی یاد این اشکا ...با تمام وجودت می خوای زمین و ابیاری کنی ...بذار گریه کنه اگه از من می شنوی...مرد باش و صبور برای تمام اشکهایش



راستی به روزم

فرخ پنج‌شنبه 31 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 05:54 ب.ظ http://chakhan.blogsky.com

سینه ات از آتش عشق ، پرسوز باد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد