یک خاطره تلخ و شیرین

جامی است که عقل آفرین می زندش. صد بوسه ز مهر بر جبین می زندش. این کوزه گر دهر چنین جام لطیف. می سازد و باز بر زمین می زندش.

یک خاطره تلخ و شیرین

جامی است که عقل آفرین می زندش. صد بوسه ز مهر بر جبین می زندش. این کوزه گر دهر چنین جام لطیف. می سازد و باز بر زمین می زندش.

شک

نمی دونم چی شده دوباره دس به قلم برم

به خاطر خودم نیس ,به خاطر اونه

اونی که میدونم اگه نباشه میمیرم ,اونم پژمرده میشه ,میمیره

ولی همش یه حسی بم میگه تو آیندم نیس ,میترسم ,از اینکه جدا شیم ,از اینکه چه بلایی سرمون میاد میترسم

بعضی وقتا میگم کاش از اول اتفاق نمیفتاد ,حداقل اینقد سریع جلو نمیرفتیم

به خودم شک میکنم ,به احساسم ,به اینکه نتونم پای حرفام وایسم و هیچ حسی بدتر از این نیس

میشکونه ,نابود میکنه ,عقب میکشه

نمیزاره آزاد باشم ,اوج بگیرم ,پرواز کنم

حتی تو خوابم راحتم نمیزاره ,ولم نمیکنه ,شکی که داره به تنفر تبدیل میشه

تنفر از خودم ,از زندگیم ,از احساسم ,از شکی که باعثه همه ایناس

نمیدونم ,هیچی نمیدونم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد