کسی دیگر نمی کوبد
در این خانه ی متروک ویران را
کسی دیگر نمی پرسد
چرا تنهای تنهایم
و من چون شمع میسوزم
و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند
و من گریان و نالانم
و من تنهای تنهایم
درون کلبه ی خاموش خویش
اما کسی حال من غمگین نمی پرسد
و من دریای پر اشکم
که توفانی به دل دارم
درون سینه ی پر جوش خویش
اما کسی حال من تنها نمی پرسد
و من چون تک درخت زرد پاییزم
که هر دم با نسیمی میشود
برگی جدا از او
و دیگر هیچ چیز از من نمی مان
سلام
نمی دونم چرا ولی از این به بعد اینجا می نویسم
طاقت دور موندن و نداشتم
از دوستانی هم که منو لینک کره بودن خواهش می کنم با این آدرس لینکم کنن.
چرا این اسم؟؟؟؟
شاید ۱ خاطره
۱ آرزو
که فقط ۱ آرزو موند