یک خاطره تلخ و شیرین

جامی است که عقل آفرین می زندش. صد بوسه ز مهر بر جبین می زندش. این کوزه گر دهر چنین جام لطیف. می سازد و باز بر زمین می زندش.

یک خاطره تلخ و شیرین

جامی است که عقل آفرین می زندش. صد بوسه ز مهر بر جبین می زندش. این کوزه گر دهر چنین جام لطیف. می سازد و باز بر زمین می زندش.

مرا بخوان...

عهدی با تو خواهم بست

عهدی که در سایه آن

تا ابد با تو خواهم بود..

 

دستهایم را به سویت دراز می کنم

و به هر کاری که می کنی ایمان خواهم داشت

 

فقط مرا بخوان

و لحظه ای دیگر با تو خواهم بود

با تو خواهم بود تا به تو آرامش دهم...

تا دنیایی از رویاها برایت بسازم

 

با عشق. با شوق. با تو خواهم بود

و تا ابد صبر خواهم کرد...

 

فقط مرا بخوان

تا قلبت را از شور و زندگی لبریز سازم...

 

همچون فرشته ای در اوج آسمان ها

با تو پرواز خواهم کرد

 

گرچه جسم سرد من

مانعی خواهد بود...

 

اما

 

فقط مرا بخوان

تا جسم خود را نیز رها سازم

و به سویت به حرکت در آیم...

 

فقط مرا بخوان...

کسی حال من غمگین نمی پرسد

کسی دیگر نمی کوبد
در این خانه ی متروک ویران را

کسی دیگر نمی پرسد
چرا تنهای تنهایم

و من چون شمع میسوزم
و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند

و من گریان و نالانم
و من تنهای تنهایم

درون کلبه ی خاموش خویش
اما کسی حال من غمگین نمی پرسد

و من دریای پر اشکم
که توفانی به دل دارم

درون سینه ی پر جوش خویش
اما کسی حال من تنها نمی پرسد

و من چون تک درخت زرد پاییزم
که هر دم با نسیمی میشود

برگی جدا از او
و دیگر هیچ چیز از من نمی مان